
★ ✿ ֆαЯα ✿ ★
امان از دست تو
دیگر تحمل ندارم..اینبار که دیدمت میخواهم حرمت بشکنم..
حرمت چشمان سیاهت را..حرمت این سکوت تلخ که مدت هاست میان لحظه هایمان خودنمایی میکند...
اینبار به چشمانت خیره خواهم شد..اما دیگر خبری از بغض و اشک های همیشگی نیست..
اینبار میخواهم گله کنم..از همین چشمان سیاه و خمارت که همیشه ی خدا مرا در خود گم میکند..
از دستانت..که سرمایش در چهار فصل سال چهار ستون دلم را به لرزه درمی آورد..میخواهم هزار بهانه از نبودت بگیرم
..نبود تو..بهانه ی خواستنت..من دیگر تحمل ندارم..
حتی تحمل لحظه های بی تو را هم ندارم..میخواهم لحظه هایم پر شود از قدم هایی که پایانش تویی..
پایان رسیدن به تو..چه پایان شیرینی..پایانی که نمیدانم چرا هرگز سهم من نخواهد شد..
فکرت تمام ذهنم را مشغول خود کرد..تو در مقابل منی و من طبق معمول ناتوان تر از همیشه..
مرا چه به بهانه گرفتن از تو..
من در اولین نگاه به چشمان خمارت هستی ام را میبازم..آری تمام هستی ام را..تمام منطق و احساسم که در همین چشمان سیاهت خلاصه میشود..
تمام منطق و احساس و وغرورم را با همین نگاه ساده ات میبازم..
ســـارا ـــــــــــ
دیگر تحمل ندارم..اینبار که دیدمت میخواهم حرمت بشکنم..
حرمت چشمان سیاهت را..حرمت این سکوت تلخ که مدت هاست میان لحظه هایمان خودنمایی میکند...
اینبار به چشمانت خیره خواهم شد..اما دیگر خبری از بغض و اشک های همیشگی نیست..
اینبار میخواهم گله کنم..از همین چشمان سیاه و خمارت که همیشه ی خدا مرا در خود گم میکند..
از دستانت..که سرمایش در چهار فصل سال چهار ستون دلم را به لرزه درمی آورد..میخواهم هزار بهانه از نبودت بگیرم
..نبود تو..بهانه ی خواستنت..من دیگر تحمل ندارم..
حتی تحمل لحظه های بی تو را هم ندارم..میخواهم لحظه هایم پر شود از قدم هایی که پایانش تویی..
پایان رسیدن به تو..چه پایان شیرینی..پایانی که نمیدانم چرا هرگز سهم من نخواهد شد..
فکرت تمام ذهنم را مشغول خود کرد..تو در مقابل منی و من طبق معمول ناتوان تر از همیشه..
مرا چه به بهانه گرفتن از تو..
من در اولین نگاه به چشمان خمارت هستی ام را میبازم..آری تمام هستی ام را..تمام منطق و احساسم که در همین چشمان سیاهت خلاصه میشود..
تمام منطق و احساس و وغرورم را با همین نگاه ساده ات میبازم..
ســـارا ـــــــــــ
